زندگی.........
گذر..........
مرگ.........
و بهانهی خداوندمان برای ....
آره مرگ،واژه ی عجیبی است،شاید عجیب تر از زندگی!
بعضی ها ازش می ترسند،بعضی ها هم باش آروم می شن
اما من،ازش غافل بودم....
چند روز پیش برا رفتن به جایی باید از یه قبرستان قدیمی می گذشتم،نمی دونم چرا فقط نگاه زمین می کردم،اما گذر پاها...از روی قبرا...
یه پزشک،یه استاد،یه...اصلا یه آدم معمولی!کسی که که تا دیروز یکی از ما بود...
من می گذشتم...
یه قبر خالی،درست مقابلم!!!
سعی کردم به چیزای دیگه ای نگاه کنم ،بازی بچه ها،پرنده هاو...
صدای لاالله الی الله،بلندو بلندتر...جمله ای که توی اوج تنهایی هام همیشه ارومم می کرد.
اما من این بار ترسیدم.
می دونید دستام خیلی خالی بود،وپاهام دیگه راه نمیرفت
اما من رفتم!!!
وقتی بر می گشتم اون قبر دیگه خالی نبود،یه سنگ روش بود و نوشته بود
سال وفات ????
و من یاد یه جمله ای افتادم
( فردا سکوت،وار ث فریاد زنده هاست.)
مشکلات غرور ما را میشکند و سنگدلی ما را برطرف میکند.
مشکلات ما را به یاد دردمندان میاندازد.
مشکلات ما را به فکر دفاع و ابتکار می اندازد.
مشکلات ارزش نعمت های گذشته را به ما یادآوری میکند.
مشکلات توجه ما را به خدا بیشتر میکند.
مشکلات کفاره گناهان است.
مشکلات سبب دریافت پاداش های اخروی است.
مشکلات هشدار و زنگ بیدار باش قیامت است.
مشکلات سبب شناسایی دوستان واقعی است.
مشکلات سبب شناسایی صبر خویش است.
...روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگانش این گونه می گفت:می اید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود ویگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبها یش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
با من بگو انچه سنگینی سینه توست.گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم،ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام تو همان را هم از من گرفتی.این توفان بی موقع چه بود؟
چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟و سنگینی بغضی راه را بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد.فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را ویران کند.انگاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت:و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خواستی...
نکنه تو هم مثل من عاشقی چشم انتظاری
نکنه تو هم تو شب ها خسته از غبار جاده
خواب مهتابو می بینی که میاد پای پیاده
نکنه هجوم ابرها تو رو هم از ما بگیره
ستاره برای بودن دیگه فردا خیلی دیره
حالا که خورشید طلسم قلعه ی سنگی خوابه
تو نگو عشقها دروغه تو نگو دنیا سرابه
با کدوم بهونه باید شبها از تو کوچه دزدید
گل سرخ عاشقی رو به غریبه ها نبخشید
ستاره همه غرورم پیش کش ناز تو باشه
تو بمون تا چشمای من با سپیدی آشنا شه
من اگه اسیر خاکم تو که جات تو آسمونه
دلخوشم به این که هر شب تو میای رو بوم خونه
همنشین ابر و ماهی توی اون همه سیاهی
نکنه انقدره دور شی که دیگه منو نخواهی...
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا , یک نیا
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ماه تب از یک نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق
گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب خود تقدیم کن
گفتم غمم فزون است ، گفتا ز من چه آید
گفتم که نمره ام ده ، گفتا ز من نیاید
گفتم که نمره دادن بسیار سهل آید
گفتا ز ما اساتید این کار کمتر آید
گفتم کرم نمایید من را کنید شما شاد
گفتا که خوش خیالی کی وقت آن بیاید
گفتم که نمره هفت بدبخت عالمم کرد
گفتا اگر برای آن هم زیادت آید
گفتم خوشا دهی که دست شما دهد آن
گفتا تو کوشش کن کو وقت آن بر آید
گفتم دل رحیمت کی قصد رحم دارد
گفتا نگوی با کس تا وقت آن بر آید
گفتم زمان تحصیل دیدی که چون سرآید
گفتا خموش جانم ازدست من چه آید
چرا بعضی ها فکر میکنن همه چی با پارتی بازی درست میشه ؟؟
چرا همیشه کسی که پارتی داره شب بدون دلهره و استرس سر بر بالین میذاره ؟؟
چرا کسی که پارتی داره همه رو کوچیکتر از خودش فرض میکنه ؟؟
چرا کسی که پارتی داره به این فکر نمیکنه که ممکنه یه روز اون پارتی رو از دست بده ؟؟
چرا کسی که پارتی داره تو روی ادم وایمیسه و میگه من خودم تلاش کردم ؟؟
چرا کسی که پارتی داره فکر میکنه وقتی حرف نمیزنی ازش میترسی ؟ چرا فکر نمیکنه احترامش رو داری ؟؟
چرا کسی که پارتی داره سعی میکنه ادمی رو که با سعی و تلاش از اون بالاتره به زور بیاره پایین و بگه من تلاش کردم میخواستی تلاش کنی ؟؟
چرا کسی که پارتی داره ...
ببینم اصلا چرا باید کسی پارتی داشته باشه ؟؟؟
مگه منی که پارتی ندارم ادم نیستم ؟؟
چرا همیشه با توجه به تلاشی که دارم همیشه باید با اضطراب زندگی کنم ؟؟
چرا هر کسی که میاد میگه نمیذارم پارتی بازی بشه ولی هنوزم که هنوزه این مساله حل نشده ؟؟
چرا همیشه باید اشک ادم رو در بیارن و به ادم بخندن ؟؟
چرا همیشه من باید گریان باشم ؟؟
مگه گریه من برای مردم جذابه ؟؟
مگه حرص و جوش خوردن من لذت بخشه ؟؟
چون پارتی ندارم همیشه باید بگم چشم ؟؟
چرا ؟ اخه چرا ؟؟
من اومدم عاجزانه ازتون خواهش کنم برام دعا کنید اخه دلهای شما پاکه حداقلش از من پاکتره ...
دعا کنید به عنوان تیم اصلی 27 بهمن 86 عازم قشم برای مسابقات نجات غریق بشم ...
هر کسی که این چراهای من رو جواب بده یه جایزه خیلی فوق العاده داره .
میخواین بدونین چیه ؟؟؟
اون جایزه یه پارتی گردن کلفته که هیچجا لنگت نمیذاره
یه پارتی خوب که دست همه مردانگی رو از پشت بسته
رنگیـــــن کـمـــان نصیـب کسـانی می شـــــود که
تــا آخـــــــــریـن لحظـــه
زیـر بـاران بماننــــد